در قیر شب
**
دیرگاهی است که در این تنهایی
رنگ خاموشی در طرح لب است
بانگی از دور مرا میخواند
لیک پاهایم در قیر شب است
رخنهای نیست در این تاریکی
در و دیوار به هم پیوسته
سایهای لغزد اگر روی زمین
نقش وهمی است ز بندی رسته
نفس آدمها
سر بسر افسرده است
روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا
هر نشاطی مرده است
دست جادویی شب
در به روی من و غم میبندد
میکنم هر چه تلاش،
او به من می خندد .
نقشهایی که کشیدم در روز،
شب ز راه آمد و با دود اندود .
طرحهایی که فکندم در شب،
روز پیدا شد و با پنبه زدود .
دیرگاهی است که چون من همه را
رنگ خاموشی در طرح لب است .
جنبشی نیست در این خاموشی
دستها پاها در قیر شب است
سهراب سپهری
اشعار شاعران معاصر
شب ,قیر , ,دیرگاهی ,ز ,سهراب ,در این ,است که ,در قیر ,قیر شب ,نیست درمنبع
اصلا چرا دروغ،همین پیش پای تو(ناصر حامدی)
از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب(سهراب سپهری)
بس تازه و ترى چمنآراى كيستى(بابافغانی)
بردی از یادم . دادی بر بادم (پرویز خطیبی)
به پیشگاه خداوند بنده ای بردند(ابوالقاسم حالت)
گر ترا عشوه چنان، شیوه چنین خواهد بود (حلاج)
دیرگاهی است که در این تنهایی (سهراب سپهری)